سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

خدایا! چه رنج بزرگی است!
تو می دانی که ما چه دردی می کشیم؛ پنداری که چون شمع آب می شویم . ما از مرگ نمی هراسیم، اما می ترسیم که بعد از ما، ایمان را سر ببرند و اگر دل از سوختن برگیریم، روشنایی نابود شود و جای خود را دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟

 


 

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند!
هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود !

 

 

عجب دردی ! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم .

آری، یاران همه به سوی مرگ رفته اند در حالی که نگران «فردا «بودند.
خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطان های کوچک با  »خون « اینان  »خان « شوند؟
نکند  »جانمایه» ها برای «بی مایه ها» ی دون «سرمایه» مقام شود..  نکند زمین  »خونرنگ « به تسخیر هواداران »نیرنگ» در آید..
نکند شهادت آنها پایگاه ها «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوه درخت  »فداکاری « اینان را «صاحب ریا کاری» بچیند؟
نکند جنگ یارانمان به چنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند  »خونین کفنان « در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟

خدایا! ماندن چه قدر دشوار است و در غربت زمین، بی یار و یاور حضور داشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دست هامان را بسته و غم در سینه مان نشسته است .

ما از نبودن یارانمان رنج نمی بریم؛ بلکه از بودن خویش در رنجیم !  ... ما می دانیم که آنها زنده اند و ما مرده ایم.
                                                                                                                          قسمتی از وصیت نامه شهید رجب بیگی

عشق الهی نوشت:دقیقا چند وقت پیش داشتم با خودم فکر میکردم باید آرزوی شهادت کرد یا باید ماند و کار فرهنگی انجام داد؟
کدام یک؟! واقعا عجب دردی است!

 عشق الهی نوشت:خدایا.... همین که ایشون گفتن! حرفی برای گفتن ندارم
 

 




تاریخ : چهارشنبه 93/8/28 | 7:0 صبح | نویسنده : عشق الهی | نظر

  • paper | کورالین | آریس باکس