پيام
+
«حاج بخشي» زنده است، چون «حزب الله» زنده است…

مدرسه علميه نجمه
90/11/29
*-عشق الهي*
نشد يک بار تو را ببينيم که اسلحه دستت نباشد، آن لباس پلنگي تنت نباشد، آن سربند سبز «بسيج، لشکر مخلص خداست»، پيشاني ات نباشد و «عطر مجنون» و «موج اروند» ندهي مرد، و بلند بلند بلند فرياد نزني که «ماشاء الله حزب الله». نشد يک بار تو را ببينيم که حرف از «کربلاي پنج» نباشد. نشد يک بار تو را ببينيم و ياد جبهه و جنگ، ياد شهدا، ياد امام، ياد «آقا»، ياد «فاطميون» و شب عمليات نباشد. تو بخشي از خط مقدم نبرد
*-عشق الهي*
بخشي از حاج احمد، بخشي از ايستگاه صلواتي، بخشي از برادران دستواره، بخشي از حسينيه حاج همت، بخشي از «دوکوهه»، بخشي از «حميد»، بخشي از حزب الله… و به ما ياد دادي «ماشاء الله حزب الله» 2 بخش است؛ بخشي را شهدا با خون خود گفتند و مابقي را ما بايد بگوييم
*-عشق الهي*
نترسيم، محکم بگوييم. ايستاده بگوييم و ايستاده بمانيم و ايستاده بميريم… آخرين بار که ديدمت، تابستان داغ همين امسال بود توي حياط خانه بزرگت در کرج که انگار ماکتي از خط مقدم شلمچه بود. همان بود. با همان دلدادگي و همان شکوه. بايد با وضو وارد مي شديم. خانه تو سنگر ما بود و خاکي بود و فرشته داشت و زيارت عاشورا داشت و ديوارهاي خانه ات، آويخته بودند به تصاوير شهدا. خوشم آمد از سليقه ات. از چينش ديوار، بر
*-عشق الهي*
بر اساس شهدا. از چينش خاک حياتت بر اساس شرق ابوالخصيب… و از چين و چروک پيشاني ات بر اساس صورت همان پيرمرد که غوغا کرده بود توي دشت کربلا و به شدت «حبيب حسين» بود… و تو باز هم اسلحه دستت بود و خوب که نگاه کردم، ديدم؛ اين تو نيستي که به اسلحه تکيه داده اي، بلکه عصاي دست اسلحه بودي و اسلحه تکيه داده بود به تو.
*-عشق الهي*
ادامه در سايت حاج حسين قدياني.....http://www.ghadiany.ir/