سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاطمه سلام الله علیها روایت می کند:
رنگ از چهره پدر رفته بود.توطئه ی شیطان تا عمق جانش را سوزانده بود.همه را از اتاق بیرون کرد.فقط من و علی(علیه السلام)در کنار بسترش بودیم.دستم را در دستان علی(علیه السلام)گذاشت و مرا چون امانتی به او سپرد.
پدر از ما قول گرفت که بر دشمنی ها صبر کنیم.علی علیه السلام قرآن را به حواشی وتفاسیرش تکمیل کند ومن در حوادث امت بعد از رسول افشاگری کنم.اما ما که خانواده پیامبر این امت بودیم چه اتفاقی این قدر پدر را نگران کرده بود؟
در را می کوبیدند.در این لحظات چه کسی به دیدار پدر آمده بود؟
در را باز نکردم.اندکی بعد دوباره در کوبیده شد.پدر چشمانش را گشود و گفت:بیش از این برادرم عزرائیل را منتظر نگذار به خدا قسم پیش از خانه تو در هیچ کجا برای ورود از صاحبخانه اجازه نخواسته...


ــــــــــــــــــــــــــــــــ

از خطابه فدکیه

ما کانَ رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ ...(مگر نه اینکه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟چه زود رنگ پذیرفتید و بی درنگ در غفلت خفتید.)

دسترسی به صفحه اصلی

مطلب قبلی فواید امرونهی
مطلب بعدی چرا خود را پوشانده ای




تاریخ : شنبه 92/1/10 | 12:23 عصر | نویسنده : عشق الهی | نظر

  • paper | کورالین | آریس باکس