سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بر شما
این چند روزه اصلا حال و هوای خوبی ندارم.فکر میکنم از ایام ومناسیتهایی که گذشت و بروز نکردم مشخص باشه! دیروز مبعث حضرت رسول بود و ما درماه پیش در همین روز از خانه خدا برگشتیم... وچه تلخ خداحافظی بود!
تا به حال فکر میکردم خداحافظی از آقا امام رضا تلخ ترین خداحافظی ست ولی... دلم تنگ حرم نبویست! گنبد خضرا...منبر حضرت رسول...پشت دیوار بقیع که همچنان در حسرتش مانده ام! دلم میخواهد دوباره روبروی گنبد حضرت رسول بنشینم و بلاهایی که سر دخترشون فاطمه سلام الله علیها و حضرت علی و فرزندانشان آمد را مرور کنم و چه صفایی دارد با صاحب غم درد دل کردن!
و بعد وضع جامعه را برایشان شرح دهم و بگویم آقا جان کار فرهنگی در شهر ما صورت میگیرد خیلی هم صورت می گیرد ولی بیشتر برایشان گزارش تهیه کردن مهم است! همه چیز شده کاغذ بازی! اخلاص کم رنگ شده و همه دنبال  مقام بالاتر که از این گزارش تهیه کرده اند هستند.بگویم یا رسول الله مردم ما برای خودشان جمله ای درست کرده اند و میگویند کار فرهنگی زمان میخواهد تا تاثیر خودش را بگذارد! با خود فکر نمیکنند که باید نیت هایشان را درست و با اخلاص عمل کنند تا همان موقع تاثیر گذارباشد...امان از وعده های دور...!
یا رسول الله دلم نگاه نزدیک به خانه خدا را میخواهد! دلم میخواهد دست به پارچه خانه خدا بگیرم واین را به یاد آورم که اینجا جاییست که امام زمانمون...شما و همه امامان آن را لمس کرده اید ونفسی عمیق بکشم...چه بوی عطری میدهد! دوست دارم سرم را بر روی کعبه بگذارم ویاد ناله های نیمه شب امام زمان از دست گناهانمان بیفتم و همان جا طلب بخشش کنم! دوست دارم دور حضرت دوست طواف کنم و این را به یاد آورم در بیت معمور هم هم فرشتگان دارند به طوافت میپردازند وهمین طور بالاتر تا رسیدن به حضرت حق! وباز به یاد آورم 70 هزار پیامبر در اینجا به خاطر خدا دفن اند و اینجا جای پای همه امامان هست به جز امام حسن عسگری که نتوانستند به زیارت حج بروند و دوست دارم بار دیگر برای ایشان محرم شوم و به جایشان طواف کنم...
به یاد میاورم آن بنده ی خدایی را که زیارت امیر مومنان را در طواف میخواند! انقدر غرق صحبت با خدا شده بود که گویا روی زمین راه نمیرفت..حتی دوستش که کنارش ایستاده بود را نمیدید! به حالش غبطه میخورم! خوشا به سعادتش...فقط خدا را میدید...فقط!
دلم میخواهد ...
دعای جوشن در طواف بخوانم...دلم نگاه به چراغ سبزی که نشانگر رسیدن به حجرالاسود هست را میخواهد! ذکر الله اکبر... وای خدای من! چه لحظه ی خوبی بود و چه حسی!تمام سلول های وجودت انرزی میگرفت!
در طواف وقتی سیاه پوستان رو میدیدی یاد رو سیاهیه خودت می افتادی و آیه ان اکرمکم عندالله اتقکم را به ذهن می آوردی و با خود میگفتی که همانا تقوای او بالا باشد و هیچ کس نداند! واینجا بود که دیگر از آفتاب سوزان ناراحت نمیشدی بلکه تغییر رنگ چهره ات برایت لذت بخش بود!از طرفی با نگاه به آنها یاد بلال میفتادم...!یادتان هست رسول خدا...بلال! اذان! بعد از رحلت شما! دخترتان فاطمه..پای سجاده...غش...!حسن! حسین! پدر! خدای من...
یادم می آید در طواف ذکری که واحد بود وهمه با هر لهجه ای میخواندند ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره الحسنه بود...کسانی که مشرف شده اند خوب این را درک می کنند...
همه اینها یک طرف...وقتی فردی را میبینی که پا ندارد
وخود را بر روی زمین میکشد تا بتواند طواف کند از خود شرمنده میشوی ویاد شعری میفتی که

به کعبه گفتم تو از خاکی  منم خاک ،  چرا باید به دور تو بگردم
ندا آمد تو باپای آمدی باید بگردی        برو بادل بیا تا من بگردم!!


و شرمنده سرت را پایین می اندازی و به طوافت ادامه میدهی!
راستی دلم زیارت زیارت آقا اباعبدالله و حضرت ابوالفضل هم میخواهد!
دلم خیلی چیزها میخواهد! ولی کجاست اجابت؟

ب ر ا ی م ا ن د ع ا ک ن ی د

در پناه حق باشید

 

دسترسی به صفحه اصلی




تاریخ : شنبه 92/3/18 | 10:18 صبح | نویسنده : عشق الهی | نظر

  • paper | کورالین | آریس باکس