رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودند:
پارهاى از تن من در سرزمین خراسان بخاک سپرده مىشود، که هیچ دردمندى او را زیارت نمىکند «إلّا نفّس اللَّه کربته» مگر اینکه خداوند ناراحتى و غم او را برطرف میکند، و هیچ گنهکارى نیست که بزیارت او نائل شود، جز اینکه خداوند از گناهان او درگذرد. (یعنى موفّق به توبه مىشود.)
منبع : عیون اخبار الرضا علیه السلام ( تالیف شیخ صدوق ) ، ج 2 ، ص 257
عشق الهی میگوید :
همین الان میتوانید از راه دور هم با خواندن یک زیارت جامعه کبیره و یا زیارت امین الله ضامن آهو رو زیارت کنید!
با یه بسم الله دست به کار شوید!
متن عربی :
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ الْمِصْرِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی حُجْرٍ الْأَسْلَمِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا قَبِیصَةُ بْنُ جَابِرِ بْنِ یَزِیدٍ الْجُعْفِیُّ قَالَ سَمِعْتُ وَصِیَّ الْأَوْصِیَاءِ وَ وَارِثَ عِلْمِ الْأَنْبِیَاءِ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع یَقُولُ حَدَّثَنِی سَیِّدُ الْعَابِدِینَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ سَیِّدِ الْأَوْصِیَاءِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَتُدْفَنُ بَضْعَةٌ مِنِّی بِأَرْضِ خُرَاسَانَ مَا زَارَهَا مَکْرُوبٌ إِلَّا نَفَّسَ اللَّهُ کُرْبَتَهُ وَ لَا مُذْنِبٌ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوبَه .
عشق الهی نوشت: آقای ما آمد، عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یا فاطمه، یا فاطمه ذکر لبش بود
یا بقیه الله
آجرک الله
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت امام مهربان، ضامن خسته دلان بر شما تسلیت باد
حکایت اول: از مدینه تا خراسان شتربان امام بود. مردی از روستاهای اصفهان. سنی مذهب. به خراسان که رسیدند امام کرایه شان را داد.رو کرد به امام: "پسرپیامبر!دست خطی بدهید برا ی تبرک با خودم ببرم اصفهان ." امام برایش نوشتند:"دوست آل محمد باش ،هر چند خطاکار باشی. دوستان و شیعیان ما را دوست بدار هر چند آنها هم خطا کار باشند
حکایت دوم: راهزنان به خیال اینکه تاجری ثروتمند است و جای پولهایش را نشان نمی دهد ، گرفتندش و تا توانستند شکنجه اش دادند.دهانش را پر از برف کرده بودند ساعتها. یکی شان دلش به رحم آمده بود و فراری اش داده بود. او هم فرار کرده بود از دستشان. اما دیگر نمی توانست حرف بزند. رسید خراسان. شنید امام در نیشابورند. از خستگی خوابس برد. توی خواب صدایی شنید:" برو پیش امام ، دوایت را می داند."
بعد هم امام را دید که گفتند :"زیره و سعتر و نمک را بکوب و بگذار روی زبانت ، خوب می شود." از خواب که بیدار شد ، اهمیتی نداد. راه افتاد به سمت خانه اش در نیشابور، مردم می گفتند امام وارد رباط سعد شده، رفت پیش امام برای شکوه از مشکلش . امام گفت :"به آنچه گفته بودمت ، عمل کن ." گفت :"چه ؟" گفتند:"یادت رفته ، عالم خواب . زیره ، سعتر و نمک."ا
.: Weblog Themes By Pichak :.