چه حس خوبیه... آخرین روز ماه شعبان که منتهی میشه به اول ماه مبارک! مصادف بشه با روز تو لد تو!
یادش به خیر... (البته من که نبودم بلکه تعریفش شنیدم.)
یادش به خیر که دکترا گفته بودن در شکم مادرم مُردم...
یادش به خیر مادرم اومدن تو حیاط بیمارستان و گفتن یا ابوالفضل اگه زنده ست یه تکون بخوره...
ولی دکتراباورشون نشده بود و گذاشتن به حساب ترس مادرم و میگفتن بیا بچه رو در بیاریم.
یادش به خیر مادرم دلش راضی نمیشد... چون من تکون خورده بودم.
با خودشون گفتن شاید تَوَهُم بوده...
دوباره متوسل میشن به حضرت ابوالفضل و میگن آقا اگه زنده ست یه تکون محکم تر!
و من یک تکان دیگر...صدای بلندگو...خانم...به اتاق عمل!
مادر پایش نمیرفت بچه اش را که بهش ثابت شده بود که زنده است را بُکشد!
از طرفی به دکترها میگفت ولی کسی قبول نمیکرد.
برای بار سوم ....یا ابوالفضل اگر زنده است...(شدید تر)
و به گفته مادر کله معلق زدم...
دوباره صدای بلندگو دل مادر را خالی می کند... خانم .... به اتاق عمل!
نه برای احیاء بلکه برای....
ازمادر میخواهند به اطرافیانشان خبر دهند که به بیمارستان بیایند و رضایت دهند.
اقوام آمدند...
مادر ماجرا را تعریف کردند!
اقوام: مخالفت!
میریم یه بیمارستان دیگه...
بیمارستان:
هربلایی سرشون بیاد با مسوولیت خودتون! امضا کنید!
همه راهیه بیمارستان امیرصادقیه تهران!
با وجود اینکه بیمار هیچ پرونده ای در آن بیمارستان نداشت را قبول می کند!!!
و بیمار را اورژانسی اعلام میکند....!!!
نوزاد به دنیا می آید... سیاه و کبود!
و همه اذعان دارند اگر چند لحظه دیرتر میرسیدید!!!
واین بود ماجرای به دنیا آمدن عشق الهی!
خطاب به مولایم و مقتدایم قمر بنی هاشم
آقا فقط یک سوال!
از این که واسطه شدید من به دنیا پا بگذارم پشیمان نیستید؟؟؟
شرمنده م که انقدر زیاد کم کاری کردم!
الان وارد دهه سوم زندگیم شدم...
خواهشا مثل همیشه دستم را رها نکنید...
به مددتون احتیاج دارم شَدید!!
یاعلی
.: Weblog Themes By Pichak :.