دلم میخواد کمی درد و دل کنم...
دلم میخواهد بگویم کاش من زمان آقا امام حسین بودم و از زمره یاران آقا هم قرار میگرفتم و تمام میشد میرفت!
حداقلش این بود که تکلیفمان را انجام داده بودیم! خیالمان راحت بود که بارمان را به مقصد رساندیم.
یک روز شیخ شوشتری به همراه چند نفر داشتند قدم میزدند که که الاغی از روبرو در حال عبور بود که بار سنگینی را به دوش میکشید.
همین طور که داشت عبور میکرد به شیخ که رسید مکثی کرد و چند دقیقه به چشمان شیخ خیره شد و رد شد.اطرافیان دیدند که حال شیخ دگرگون شدو گریه های شدید!
بعد که کمی آرام شدند از ایشون علت رو پرسیدند که چه شد انقدر به هم ریختید؟ ایشون فرمودند این الاغ با چشمانش به من گفت که یاشیخ من بارم و به مقصد رسوندم تکلیفم رو انجام دادم! تو چی؟آیا تکلیفت رو به آخر رسوندی؟
واقعا ما تکلیفمون رو انجام دادیم؟ خیلی سوال سختیه قبول دارم!
خودمم تو جوابش موندم!
برامون تو این روزها شدید دعا کنید!
به نظرتون اگه امام زمان ظهور کنند ما کدوم یکی از شخصیت های کربلا خواهیم بود؟ حضرت عباس؟ علی اکبر؟ قاسم؟ حر؟یا.... نعوذ بالله
واقعا پناه میبریم به خدا
من که خیلی دلهره دارم...
محتاج دعاتون هستم! خیلی....
عشق الهی نوشت1: دلم پرواز میخواهد...آیا کلاس شهادت باز هم برگزار میشود؟ میخواهم از این راه صعود کنم...(آن وقت است که با صدای بلند میگویم:زمین چقدر پست است آی خاکی ها!)
ولی حیف که زمین گیر شده ایم !
یا حسین
دلهای ما در دست تو
جانهای ما فدای تو
دستان ما به قربان ابالفضل تو
تا حر شدن چقدر فاصله داریم؟
هم رکاب دشمنان تو شد
پبام رسان لشگر دشمن شد
نمی دانم اراده تو مقدم شد یا خودش
اما با یک نگاه تو حـــــر شد
مبدأ میلش از ظلمت به نور برگشت
کاری کن آرزوی حــــــر شدن
به دلمان نماند و بمیربم
شما خاندان کرم هستید...
سلام خدمت شما عزاداران گرامی
امروز میخوایم ببینیم علمدار کیست؟
به عبارتی علم دست کیست؟
خب اینکه علم دست کیست که مشخصه و ماهم بهشون اردات داریم.
بیشتر منظورمو بازکنم؟ یعنی اینکه تا زمانی که امام نیامده باید از نائب امام (مسلم) فرمان برد!
حالا بگردید و مسلم زمانتون رو پیدا کنید! البته نیاز ب گشتن نداره...مشخص هست.
کلا امروز اومدم به روز کنم که اینو بگم... شما هم در حد خودتون میتونید یه گوشه ای از علم رو بلند کنید.... خیلی بی کار نشینید. اگر در راه خدا نخواید قدم بردارید شمارو میزنن کنار یکی دیگه رو میارناااا...خداوند تا دلتون بخواد نیرو داره... مواظب باشید شما رو از ایستگاه پیاده نکن و بهتون بگن ممنون ... تا همین جا بسه!
دیگه ما از این همیارهای پلیس که کمتر نیستیم! هرکدوممون خواهر داریم برادر داریم...اگه دیدیم خواهرمون داره آرایش میکنه میره بیرون بهش با زبان نرم بگیم خواهر من امام حسین هدفش از این قیام این نبود که شما آرایش کنی و بری در خیابان و کنارش یه شماره ای رد و بدل کنی و افرادی هم که دارن عزاداری میکنند رو هم به گناه بندازی! تازه با رفتنت به بیرون ثواب که نکردی هیچ دل امام حسین رو هم خون تر کردی! واقعا امام حسین برای این چیزها شهید شدند؟ حالا بگذریم آخرشم میرن توی یه هیاتی غذای امام حسین رو هم میگیرند و نوش جان میکنند! دیگه بدتر شد! نمک میخورند و نمکدان میشکنند! بیاید من و شما حداقل همیار امام حسین (علیه السلام) شیم. بیاید با زبان نرم و منطقی با دوستان و خواهران وحتی برادران صحبت کنیم که حداقل این روزها به حرمت آقا.........!!!!!
چند وقت پیش تو هیات بودیم یه دختری با آرایش داخل هیات شد یکی از خانم ها هم بلند گفت دخترم اومدی هیات آرایشتو پاک کن.اینم بهش برخورد و گفت به خودم مربوطه! منم سرم پایین بود و اصلا چهره ش رو ندیدم و پشتش به ما نشسته بود.دیگه منم موقعیت و برای امر به معروف مناسب دیدم و از پشت در گوشش گفتم دوست من! فقط به خودت مربوط نیست...همینطوری داشتم براش میگفتم که بنده خدا مامانش هول شد گفت خانم چی شد؟ منم که اضطراب مادرشو دیدم گفتم هیچی خانم دوستانه داریم صحبت میکنیم. اونم گفت هیچی مامان چیزی نیست.ولی برام جالب بود ک وقتی داشتم صحبت میکردم تا آخرش گوش داد و اصلا جبهه نگرفت! تا صحبتهای من تموم شد. تا آخرشم چهرشو ندیدمو نشناختمش. ولی وقتی حرف درست حسابی زده بشه چرا گوش نکنند؟ حالا این یه مصداقش بود ک من آوردم. خودتون بگردید مصداق های مختلف رو پیدا کنید. بیاید با هم کمک کنیم و یک گوشه علم را برداریم.
چقدر پایه اید؟ به من جوابشو ندید
به علمدار کربلا حضرت عباس(سلام الله علیه) قول بدید که علمدار شوید!
ان شاء الله علمدار کربلا دستتون رو بگیره!
شک نکنید! هر جا مایه بزارید براشون چندین برابر جوابش رو میگیرید! کارتون بی جواب نمیمونه! انقدر کریم هستند که حساب نداره!
عرض سلام و ادب
با احترام نرم افزار شبهات محرم خدمت شما معرفی میگردد.
برای دانلود این نرم افزار به آدرس زیر مراجعه نموده سپس به آسانی آن را دانلود نمایید.
www.askdin.com/thread44203.html
سلام خدمت شما خوانندگان گرامی
دیدید برخی آدم ها چه شانسی دارند؟
چند وقت پیش یک مدرسه مشغول شدیم به فعالیت... قرار بود 2روز در هفته در اونجا کار کنیم بهشون گفتم اگر بشه 1روز در هفته باشه خیلی بهتره به سبب اینکه راه دوره و از این صحبت ها!گفتن نمیشه ما 2روزتون رو میخوایم.
دیگه ما اومدیم یه کم کارامون رو جور کردیم و 2روز در هفته رو خالی کردیم. روز اول که رفتیم گفتند که شما گفته بودید 1روز در هفته ما مطرح کردیم و مورد قبول قرار گرفت! یعنی من شدم یخ مال!
چرا؟ چون 2روز در هفته که کلاس فلسفه داشتم رو خالی کرده بودم و قرار شد برام کلاس خصوصی بزارن! جالبه همیشه هم میخوره تو سر درس فلسفه م. ترم قبل هم یه فعالیتی جور شد که سر درس فلسفه بود و باز همین بلا سرش اومد. اما خداروشکر به خیر گذشت!
دیگه حرف خودمون بود دیگه نتونستیم حرف بزنیم و شد 1روز در هفته... دیگه دوشنبه ها وقتمون آزاد شده بود که از یک جای دیگه زنگ زدن و گفتن که خانم وقت دارید؟ همونجا بود که فهمیدم خدا برای این بنده خدا این روز رو خالی کرده! اون بنده خدا گفت 3روز در هفته که من گفتم یه روز خالیه دیگه قبول کردند... الان هم در اونجا مشغولیم.
جالبه اون مدرسه ای رو هم که عرض کردم چون راهش خیلی دور بود و اینها نرفتم جالب تر از اون اینکه یه جای دیگه با همون کیفیت و همون مسوولیت در مسجد(شب حضرت قاسم) بهم پیشنهاد دادند تازه راهش هم فوق العاده نزدیک وبا وجود این ماشین ایاب ذهاب هم در اختیارمون میذارن!
کلا بعضیا شانس دارن... !
این موقعیت رو من قبلا هم تجربه کرده بودم.
یه جا بود که خیلی احتیاج به طرح داشتند. این بندگان خدا به سبب اینکه میدونستن سر ما شلوغ پلوغه به ما نگفتن حالا از طرف دیگه یکی از دوستانمون گفتن که خانم طرح لازم داریم میدونم سرتون شلوغه ولی میشه طرح بدید و این صحبت ها...(این ها رو اس دادند)
من همینطوری داشتم کلنجار میرفتم که این بنده خدا رو انداخته و برنامه من فوله فوله! (قرار بود چند جا برم)که...
زنگ زدند گفتن فلان مسوول فردا جلسه براشون پیش اومده نیستن و بقیه ش هم قابل حل با تلفن شد و دیگه سرتونو درد نیارم هر جا خواستیم بریم یا کنسل شد یا تلفنی حل شد!
خدایی این یکی شاهکار بود! وقتی گفتم حضوری میام طرف باورش نمیشد! دیگه منم نپرسیدم کجاست و ... تا روز موعود فرا رسید و ما رفتیم تو راه پرسیدم حالا این که میگید کجا هست؟
وقتی گفتن کجا من همینطوری مات و مبهوت موندم.چرا؟ چون قبلا اون ها پیشنهاد همکاری داده بودند و من حتی یک روز خالی نداشتم که بریم صحبت کنیم! حالا...! دیگه گفتیم میریم ببینیم چی میشه دیگه...وقتی رسیدیم همین که ایشون در رو باز کردند و مارو دیدند هنگ کردند و کلی خوشحال شدند و گفتند به امام زمان متوسل شدموگفتم فقط خودتون یکی و بفرستید! دیگه ما هم علت کنسل شدن برنامه هامونو متوجه شدیم!
دیگه اینم از این... ولی خدایی بعضی ها شانس دارنااا!
خدایا شکرت!
راضییم به رضای خودت!
الحمدلله کما هو اهله...الحمدلله رب العالمین
عشق الهی نوشت1:قربون حضرت قاسم برم حاجت میدن در حد... تو مسجد کفش هامون واشتباها برداشته بودند ماهم به آقا گفتیم این رسمش نبودو یه سری چیزهای دیگه هم گفتیم بعد زنگ زدیم یه کفش دیگه برامون آوردن. ولی به آخر شب نرسید که از مسجد زنگ زدن پیدا شد! یهنی دلم سوخت که چرا یه حاجت درست حسابی نخواستم! :)
ان شالله در این شبهای عزیز معرفت الله را نصیبمون بفرمایند.
التماس دعا.یاعلی
عرض سلام و ادب
تسلیت عرض میکنم ایام حزن و اندوه رو خدمت شما بزرگواران.
تا حالا این سوال رو از خودتون پرسیدید؟
با امام حسین(علیه السلام) تا کجا؟
من این بحث رو وقتی تو مدارس مطرح میکنم همه میگن تا آخرش! تا پای جون!
منم میگم حرفتونو داشته باشید تا آخر مبحث...
وقتی موارد رو طرح میکنم میبینند نه خیلی هم آسون نیست با امام حسبن بودن اونم تا آخرش!
خوبه ما هم این سوال رو مدام از خودمون بپرسیم...
تا زمانی که امام حسین جلوی لذت های دنیایی مون رو نگیرند؟
مثلا اگه امام حسین بگن از فلان گناهت چشم بپوش میگیم چشم هرچی شما بگید آقا؟
اگه بگن تمام اموالت رو بده در راه خدا میدیم؟
اگه بگن ماموریت شما اینه که بشینی تو خونه و فلان کار را انجام بدی میتونید این کارو انجام بدید یا میگید نه آقا
آدم باید با جامعه در ارتباط باشه من نمیتونم!؟
اگه بگن فلان مسوولیت و باید تحویل بدی یکی و پیدا کردیم بهتر از شما کارآیی داره بازم هستیم؟
فقط اینو بدونیم که عمر نتونست از حکومت و امیال دنیوی بگذره! وگرنه حافظ کل قرآن نبود که بود!
یار رسول خدا نبود؟ که بود... ابو بکرم همین...
به کجا چنین شتابان؟
خدایا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا .... وقتی دل هامون رو هدایت کردی متزلزلش نکن!
وثبتنی قدم صدق عندک مع الحسین...خدایا مارو ثابت قدم بفرما!
تو این ایام بیاید دعامون این باشه که خدایا مارا حسینی زنده بدار و حسینی هم بمیران!
خوش به حال شهید همت همیشه دعاشون این بوده و آخر هم به آرزشون رسیدند!
به امید استجابت دعا هایمان
التماس دعا
یاحسین
بیرون ندیده اید زنی ایستاده است؟
بالش شکسته قدش هم کمی خم است
لبخند تلخ فاطمه بر تک تک شما
یعنی خوش آمدید و همان خیر مقدم است
من که ندیدمش دم در، خب شما چطور؟
صد حیف سوی چشم گنهکار ما کم است
محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است
ای محرم؛ ای ماه حسین! در تقویم دل ما خاطره هیچ ماهی به سرخی تو نیست و هیچ داغی به سنگینی داغ حسین؛ داغی که در دلها امانت است و هرگز به سردی نمیگراید. آری! حسین، عاشورا را آفرید و عاشورا حسینیان را و این نوا هر دم به گوش میرسد: باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
فرارسیدن ایام سوگواری و عزاداری سالار شهیدان
حضرت سیدالشهدا(ع) و یاران باوفایش، تسلیت باد.
بسم الله الرحمن الرحیم
به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . !
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند.....
می خواستم بر گردم پیش همت به حبیب مظاهری گفتم .
حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب
حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند
گفتم باشه
دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد .
سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی
گفت نماز می خواندمنگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون...
گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه .
گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . گفتم نماز عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا
گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید...
بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره ؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت..... تمام وجودم لرزید .
بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز 60 در تجلیل از رزمندگان فرموده : آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی ؟!
دسته گلهایی که برخی از زنها به آب دادند!
.
.
.
... گاهی به رود نیل،..........حضرت موسی
گاهی به علقمه، ..............حضرت ابوالفضل
گاهی هم به اروند و کارون و ....شهدای عزت افرین ایران اسلام
.: Weblog Themes By Pichak :.